آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

ورود به 18امین ماه زندگی زمینی

 ورود به 18 امین ماه زندگی زمینیت مبارک عزیزم چه طور حالا توی این سن با دنیای اطرافت آشنا میشی:     رشد ذهنی: تشویق یادگیری کودک از طریق تکرار وصحبت کردن با او: مثلا : حالا اون کجاست؟ درحمام یا : آرین یک سیب دارد بله آرین یک سیب دارد   آشنایی با ضمایر ملکی : دستمو بگیر , دستتو بده     رشد حرکتی : بالا رفتن از پله بدون کمک, هرچند باید دست خود را از جایی بگیرد. عقب عقب راه رفتن   کمک کردن به کودک: در اختیار قرار دادن اسباب بازی های کشیدنی وهل دادنی وادار کردن کودک به نمرین برای عقب عقب راه رفاتن توپ بازی برای تشویق او به لگد زدن ورزش عضله باسن وزانو برای تسر...
18 مرداد 1390

درگیری های من و پسری

پسر خوب سلام . خسته نباشی و خسته نباشم واخ واخ واخ مدتیه باهم سر تلویزیون دیدن در گیری داریم. تازه رفتم بحر فیلم که یهویی یا تلویزون خاموش می کنی یا کانال عوض می کنی تا به خودم می جنبم کار از کار گذشته و قسمت حساس فیلمو از دست دادم حالا چی فکر کن توی آشپزخونه امو یه حواسم به غذاست یه فکرم سمت شما که کجایی و چیکار میکنی یه سرمم گرمه صدای فیلمه ماشالاه به من , نه درآن حاضر چندتا کار می کنم شما میای و یهویی دگمه پاور رو میزنی و خودتم میخکوب میشی که آوا یعنی صداچراقطع شد؟!! یادته اونصحنه تغییر دکوراسیون خونه رو که واست عکسشو گذاشتم. خیالم راحت شد که با حصار دور تلویزون دیگه دستت کوتاه شده و نمی تونی فضولی...
16 مرداد 1390

ماکارانی با هویج ونخود فرنگی

درضمن پسری یه نیمچه کوچولو دیروز موقع ناهار سرت کلک زدم منو ببخش مجبورم کردی جنابعالی اهل هویج خوردن به هیچ وجه منالوجوهی نیستی ناچار شدم واست ماکارانی گوش ماهی بپزم با نخودفرنگی وهویج بعدش می دونی چیکار کردم هویجای رو داخل ماکارانی قایم می کردم میشد عینهو توپ شمام اونو بیخبر ازهمه جا میبلعیدی خندیدی نه خوشت اومد از ابتکار عملم
16 مرداد 1390

عکسای وروجکی

وای وای مچتو گرفتم پسرم داشتی سیم ویولون بابایی رو می جوییدی ای وای پارش کردی اگه بابایی بفهمه.........   قوچ سواری از نوع جدیدش   پسر وروجکم یه شیرین کاری جدید اختراع کردی. جدیدا یه بالشتی رو زدی به اسم خودت اسمشم گذاشتی : جی جی یعنی چی؟ شبا که می خوام بخوابونمت بالشتو میذارم زیر سرت, خودمم کنارت دراز می کشم توام جی جی میل می کنی حالا این شد بالشت جی جی زیر دست هرکی باشه , با زور می کشی , میاری میدی من که جی جی طفلکی مامان جون این جند روز تا می خواست سرشو بذار روی بالشتت داد می زدی جی جی الهی قربون این پسر مال جمع کنم بشم   ...
15 مرداد 1390

تیمارداری مادر و مادرشوهر داری من

واقعا که آدم از فردای خودش خبر نداره. یه روز خوب وخوش وسلامتی , فرداش یهویی و بی خبر از همه چا میوفتی کنج خونه . چند شب پیش مامان جون( مامان بابایی) یهویی حس می کنن ضعیف و بی حال شدن , عمو جون می رسوننشون درمونکاه اونجا می فهمن که مامان جون یه سکته مغزی رو رد کردن. خدا خیلی بهشون رحم کرده.بازم خداروشکر که خونه تنها نبودن. بابایی عاشق مامان جونه. مامان جونو عمه رویا برد خونه خودشون. عمه رویا طفلکی نی نی توی دلشه. عمه جونای دیگه و عموجوناهرکدوم یه جور درگیرن. تنها بابایی که خیلی مهربون و دلسوزه دلش نیومد مامان جونو تنها بذاره. مامان جونو آوردیم خونه خودمون. پسر گلم عزیز مامان نمی دونی بابایی چه پرستار مهربونیه. مثل پروانه د...
14 مرداد 1390

مقوی ومغذی کردن غذای کودک

  فقط واسه پسر دانشمندم   مقوی ومغذی کردن غذای کودک   منظوراز مقوی و مغذی کردن غذای کودک اضافه کردن برخی از مواد غذایی به غذای کودک است که بتوان بویژه در مواقعی که کودک دچار تاخیر رشد شده است . انرژی و مواد مغذی بیشتری مانند پروتئین انواع ویتامین ( مانند ویتامین آ و سی و ..) و انواع ملاح ( مانند کلسیم آهن روی و ...) را به کودک برساند. اضافه کردن موادی که فقط انرژی غذای کودک را بیشتر می کند ( مقوی کردن ) اضافه کردن موادی مانند شکر و روغن فقط انرژی دریافتی کودک را افزایش می دهد و در واقع به جز انرژی مواد مغذی دیگری در چربی ها و شکر وجود ندارد اضافه کردن شکر به غذای ...
11 مرداد 1390

سومین ماه رمضان

ساعت حدودا ١  صبحه. شماو بابایی لالاکردین. ماه رمضون هم رسید. این سومین ساله که باهم رمضون رو حس می کنیم. سال اول شما توی دل مامان بودی و چون خیلی خاطرت عزیز بود , روزه گرفتنو تعطیل کردم تا اطلاع ثانوی. دیشب سحر باصدای گریه شما بیدارشدیم. قربون پسر اسمونیم بشم که شده زنگ بیدارباش مامان واسه اقامه نماز. شاید درست نباشه بگم اما مدتیه حسابی شیطونی شدم یعنی نمازامو یک درمیون پاس می کنم. تا بلاخره شما منو از رو بردی. چطور؟ با اذون گفتنات با الا ابر گفتنا و خم وراست شدنت با کوچکترین صدای صلوات و قران واذون نمی دونم این چه حسی نسبت بهت دارم. انگار شدی یه جورایی فرشته نگهبان مامان. دنیا برعکس شده نه, عوض اینکه م...
11 مرداد 1390

مامان درمونده

از صبح امروز تا الان که ساعت حدودا 5 بعد ازظهره. منو شما مدام با هم کلکل داشتیم. نکن بشین دست نزن تلویزون شکست شیشه میز شکست گوشی تلفنو بذار سرجاش خلاصه که اونقدر کلافه شدم که اصلا حال خودمو نمی فهمم اونقدر دگمه پاور تلویزونو زدی تا مجبور شدم از برق بکشم رفتی سراغ دی وی دی بعدشم دستگاه خدای من بشین یه لحظه پسرم بهخدا دیگه نایی ندارم دلم برات سوخت. یکمی مظلوم شدی. اومدم گرفتمت توی بغلم : آخه فرشته ناز من چرا اینقدر منو اذیت می کنی. چرا اصلا به حرفام گوش نمیدی. انگار یه لحظه یکی توی گوشم گفت توام مثلا مادری . اون بچه ست نمی فهمه . توکه می فهمی چرا وسایل خونتو جوری نمی چینی تا مجبور نشی واسه خاطرشون این طفلکو نار...
9 مرداد 1390

معرفی کتاب برای مامانای پسر دار

بعد از مدتها تونستم امروز کتاب بخونم. شما خداروشکر با میل جوجه هایی رو که سیخ کشیده بودم رو بلعیدی و یه بشقاب کوچیکم برنج که با آب مرغ و کرفس وهویج پخته بودم به همراه ماست نوش جون کردی و بعد از کلی ورجه وورجه یه گوشه زیر خنکای پنکه لالا کردی.   نام کتاب: مادر و پسر نوشته: ملیسا هریسون   به گفته نویسنده این کتاب: این پسر بچه است. هر مادری با این کلمات ورود به دنیای مادری راآغاز می کند . این کتاب برای هدایت و ارتباط میان مادر و پسر است . ارتباطی که گاهی نشاط آورست و گاهی خشم آور. اما در هر حال ارتباطی شگفت انگیز است. توصیه های پیشنهادی این کتاب موجب شادمانی و آسودگی ات می شودو قدرتمندت می کن...
8 مرداد 1390

تلویزیون

عزیز دلم صبحت بخیر جدیدا اخلاقت خیلی تغییر کرده. شبا تا دیر وقت بیداری و دور خونه می چرخی. ساعت میشه 11 و شما تازه دوست داری با با بایی بازی کنی.می ری پشتشش قایم میشی. میپری روی شکمش. متوجه شدی چقدر روی صفحه tvحساسیم هرچی دستت میاد و می ری می کوبی روی صفحه تلویزیون. هرچی بازبون خوش و آرومی   وخنده می گیم دست نزن پسری خراب میشه. فایده نداره. اول به ما نگا می کنی بعد با خنده می پری سمت تلویزون اگه چیزیم گیرت نیومد واسه کوبوندن روش بادستت این کارو می کنی. ماهم مجبور میشیم مثلاواسه تنبیه شما تلویزونو خاموش کنیم و توی تاریکی خونه یکمی با چشای مادون قرمزت راه میری بعد میای کنارم دراز میکشی تا بخوابی. عزیزکم دارم لحظه ش...
8 مرداد 1390